آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

آرنیکا گل همیشه بهارم

گردش

سلام زندگیم چند روز تعطیلی این هفته همش به گردش گذشت اول رفتیم رستوران محبوب شما که از محیطش خیلی خوشت می آد و البته غذاشم دوست داری این همه راه توی ترافیک به عشق تو میریم اونجا که یه لقمه غذا با اشتها بخوری ولی لب نزدی که نزدی فقط به فکر گربه ها بودی و دنبالشون میدویدی هرچقدر من از گربه می ترسم و بدم میاد تو برعکس عاشق گربه هایی البته خیلی سعی می کنم که ترسمو به تو منتقل نکنم گربه بیچاره از دستو رفته اون پایین قایم شده این روزها تو خونه عشقم و زندگیم صدات می کنم تو هم هر وقت میری پشت پرده قایم         می شی  می گی دالی عشقم دالی زندگیم توی کوچمون یه ...
24 مرداد 1392

بحرمایید

مشغول کارهای خونه ام صدات از دور میاد بیسیگی بیسیگی باز هم بیسکوییت می خوای میرم از توی آشپزخونه میارم حواسم نیست می گم بیا می گی بحرمایید خندم میگیره می گم بفرمایید عزیزم پشت سرم تکرار می کنی بحرمایید عزیزم عاشق این مچ گیریاتم
17 مرداد 1392

مسافرت شمال

سلام گلم این هفته برنامه مسافرت شمال داشتیم شب دوشنبه حرکت کردیم قرار بود تو راه شام بخوریم ولی از اونجایی که می دونستم شما توی راه می خوابی به بابا گفتم شام و خونه بخوریم چون اگه به ترافیک بخوریم و شام شما دیر بشه حسابی اذیت می شی بابا هم قبول کرد تا وسایل بزاریم تو ماشین شام رو هم آوردن شما هم با لذت نوش جان کردی ساعت ١٠ و نیم راه افتادیم تقریبا ٢:٣٠ رسیدیم تا راه افتادیم خوابیدی بعد از تونل بیدار شدی شروع کردی به غرغر بریم حونمون بریم حونمون هر کاری کردم ساکت نشدی گفتم می می می خوای بخوابی دیگه مجبور شدم تو هم می می رو بغل کردی و تا دم ویلا راحت خوابیدی وقتی رسیدیم ما گیج خواب و شما سرحال اول گفتی پیتزا می حوری دنبال بقیه پ...
13 مرداد 1392
1